مشتری فقیر
دراوزاکا، شیرینیسرای بسیار مشهوری بود. شهرت او به خاطر شیرینیهایخوشمزهای بود که میپخت. مشتریهای بسیار ثروتمندی به این مغازهمیآمدند، چون قیمت شیرینیها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همانعقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوشآمد مشتریها به این طرف نمیآمد. مهمنبود که مشتری چقدر ثروتمند است.
یک روز مرد فقیری با لباسهای مندرس وموهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیشخوان آمد. قبل از آنکهمرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید وفروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوشآمد گفت وبا صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیبهایش را بگردد تا پولی برای یک تکهشیرینی بیابد!
صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دستهای مرد فقیر قرار داد وهنگامی که او فروشگاه را ترک میکرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم میکرد.
وقتیمشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند که در حالی کهبرای مشتریهای ثروتمند از جای خود بلند نمیشوید، چرا برای مردی فقیرشخصاً به خدمت حاضر شدید.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقیر همهی پولی را که داشت برای یک تکهشیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد. این شیرینی برای او واقعاً لذیذبود. شیرینی ما به نظرثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است
------------------------------------------------------------------------------
:: برچسبها:
داستانهای کوتاه و زیبا ,
داستانهای عارفانه ,
داستانهای آموزنده ,
داستانهای عاشقانه ,
سخنان و زندگینامه پرمودا باترا ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0